Thursday, December 14, 2006
میوه‌های کاغذی
بالاخره تبلیغات انتخابات شوراها تمام شد. کاندیداهایی که شاید خودشان هم نمی‌دانند چرا در این انتخابات شرکت کرده‌اند، در این مدت، به جان در و دیوار و درخت و تابلو و روگذر و زیرگذر افتادند و انبوه پوسترهای تبلیغاتی را با ژست‌های مضحک و شعارهای احمقانه، غیر واقعی و کلیشه‌ای در سطح شهر پخش کردند. این روزها تمامی درختان شهر میوه داده‌اند آن هم میوه‌های کاغذی! هر کس که چهار نفر دوست و رفیق ازش تعریف کرده‌اند جوگیر شده و خود را منجی شهر می‌داند. نمی دانم کسی که در یک پروژه عمرانی ساده شرکت داشته و یا کسی که تیم والیبال‌ش در کشور سوم شده است چطور به خود اجازه کاندیدا شدن داده است! بسیاری از این کاندیداها در معرفی خود ناتوان مانده و دست به دامن شعارهای آرمانی و گه‌گاه احمقانه شده‌اند. آن‌ها پوسترهای تبلیغاتی رنگارنگ با ژست‌های مضحک تهیه کرده‌اند و به جان شهر افتاده‌اند. البته بگذریم که تبلیغات خود را از چند ماه قبل شروع کرده بودند! این افراد در همین مدت چند روزه میلیون‌ها تومان هزینه جلب توجه ملت و ساختن رای برای خویش نموده‌اند. خدا می‌داند با این هزینه‌های هنگفتی که خرج این قضیه می‌شود (یا به عبارت بهتر هدر می‌رود) چه مشکلاتی را که نمی‌توان حل کرد!
ساعت 2:34 PM | لینک ثابت | 0 نظر | Bookmark and Share

Monday, December 11, 2006
سفر به سرزمین آرزوها
به محض این‌که در وبلاگ شرتو درباره ویژه نامه‌ی همشهری جوان و پرونده‌ی کارتونی‌ش خواندم به یکی از مطبوعاتی‌ها زنگ زدم که همشهری جوان را برایم نگه دارد. به قدری با ویژه‌نامه‌ش حال کردم که نگو. تمام خاطرات دوران کودکی واسم زنده شد. حس می‌کردم جلوی همین کارتون‌ها دارم هله هوله می‌خورم و ذوق می‌کنم. از کار زیبای همشهری جوان ممنونم و البته از شرتوی عزیز.
ساعت 6:57 PM | لینک ثابت | 0 نظر | Bookmark and Share

Friday, December 08, 2006
صبح جمعه بدون او
خیلی وقت بود صبح جمعه رادیو گوش نکرده بودم. امروز صبح که از کشیک بر می‌گشتم رادیوی تاکسی روشن بود و برنامه زیبای "صبح جمعه" را می‌داد. در عوض شاد شدن از این برنامه طنز و زیبا، هر لحظه بیشتر دلم برای "آقای مُلوّن" تنگ می‌شد. این روزها، سالگرد از دست دادن منوچهر نوذری عزیز است. یادش گرامی.
ساعت 10:54 AM | لینک ثابت | 0 نظر | Bookmark and Share

Friday, December 01, 2006
کاچیران
امروز یک مورد بیمار تصادفی داشتیم که صورت و زبانش نیاز به یک عالمه بخیه داشت و کار انترن‌های گوش و حلق و بینی حسابی در آمده بود. یاد ماه پیش افتادم که بخش گوش و حلق و بینی بودم و چپ و راست مشغول بخیه زدن سر و صورت ملت. راستش انترن‌های گوش و حلق و بینی به قدری کار دوخت و دوز دارند که به "کاچیران" (چرخ خیاطی!) معروفند.
ساعت 10:47 PM | لینک ثابت | 0 نظر | Bookmark and Share

<body>