Monday, December 26, 2005
نوای نی
سالگردی دیگر فرا رسیده است. آنها رفتند. رفتند و غم رفتنشان با ما باقیست. یادشان گرامی.
یادم می آید آن روزها همه ناراحت بودند و میگریستند. اما من در ظاهر بیاحساس بودم. غمی را که داشتم در دل میانباشتم بی آن که بدانم. یک عکس برای ترکاندن بغض اندوهم کافی بود. عکس مادری که جسم دو فرزندش را در آغوش داشت. یادم نمیآید گریهام کی بند آمد.
آخ که گوش دادن به آلبوم نینوای حسین علیزاده چه حالی دارد. دوست دارم به هیچ چیز فکر نکنم. کاش این آرامش ادامه میداشت.
یادم می آید آن روزها همه ناراحت بودند و میگریستند. اما من در ظاهر بیاحساس بودم. غمی را که داشتم در دل میانباشتم بی آن که بدانم. یک عکس برای ترکاندن بغض اندوهم کافی بود. عکس مادری که جسم دو فرزندش را در آغوش داشت. یادم نمیآید گریهام کی بند آمد.
آخ که گوش دادن به آلبوم نینوای حسین علیزاده چه حالی دارد. دوست دارم به هیچ چیز فکر نکنم. کاش این آرامش ادامه میداشت.
Monday, December 19, 2005
دیشب باباتو دیدم آیدا
از بس که فیلمهای سینمایی زود در تبریز اکران میشود من میتوانم زودتر از همه این فیلمها را ببینم! امروز فیلم آقای صدر عاملی را دیدم. در کل فیلم خوبی بود. گر چه نکات مثبت زیادی داشت اما فیلمنامه میتوانست بهتر باشد و فیلمبرداری هم دقیقتر. از موسیقی فیلم لذت بردم ( و البته تصنیف بتچین از شجریان ). آهنگسازی فریبرز لاچینی را فوق العاده می دانم و ساختههای او را دوست میدارم. به طور حتم من در مقام نقد کارشناسی فیلم نیستم و نظراتم شخصی و تنها از جانب یک بیننده است.
فیلمی که مایلم ببینمش "کافه ترانزیت" است. امیدوارم زودتر در تبریز اکران شود.
فیلمی که مایلم ببینمش "کافه ترانزیت" است. امیدوارم زودتر در تبریز اکران شود.
Tuesday, December 13, 2005
سفر آخر
چند روزی به کامپیوتر دسترسی نداشتم. دیروز که از تهران برگشتم میخواستم مطلبی در مورد سقوط هواپیمای ارتش بنویسم اما دیدم دیگران به خوبی به توضیح و تحلیل این سانحه پرداختهاند. همه از شنیدن خبر غمگین شدیم. لحظهای که خبر را شنیدم فکرم به سراغ پدر یکی از دوستانم رفت که فیلمبردار ارتش بود. دلشوره عجیبی داشتم. دیگران میگفتند بد به دلت راه نده. اما دلشوره ادامه داشت تا این که نامش را در میان اسامی جان باختهگان سانحه یافتم ( نفر 65 در لیست ) و فیلمش در تلویزیون آن را تایید نمود. حال من در آن لحظه غیر قابل توصیف است. سالهاست که با پسرش دوست هستم. در غمها و شادیها با هم بودهایم. تصور رنج کشیدنش آزارم میدهد. اما این واقعیت داشت و او در مقابل درب مسجد عزاداری پدرش در آغوش من می گریست و من میبایست خود را کنترل می نمودم و دلداریش میدادم. هر کاری میکنم نمیتوانم چیز بیشتری در این مورد بنویسم!
هر کدام از ما زمانی این دنیا را ترک میکنیم. چه موقعش را نمیدانیم. تا به حال از خود پرسیدهاید که تا چه حد برای رفتن آمادهید؟
آه که چهقدر کار نیمه تمام دارم!
هر کدام از ما زمانی این دنیا را ترک میکنیم. چه موقعش را نمیدانیم. تا به حال از خود پرسیدهاید که تا چه حد برای رفتن آمادهید؟
آه که چهقدر کار نیمه تمام دارم!
Sunday, December 04, 2005
بهای موسیقی
به سلامتی کنسرت استاد شجریان هم به خوبی و خوشی برگزار شد و عدهای توانستند از موسیقی اصیل این مملکت فیض ببرند. و البته عدهای هم توانستند به برکت کنسرت موسیقی محمدرضا شجریان پول هنگفتی به جیب بزنند. خدا را شکر که خیر و برکت این کنسرت به همه رسید! هم موسیقی دوستان ( گر چه به تعداد اندک ) به مراد خویش رسیدند و هم پولدوستان جیبهای خویش را از پول انباشتند. مردم هنردوست با بلیطهایی که در بازار آزاد قیمت پایه آنها 50 هزار تومان تعیین شده بود ( و البته بسیار بالاتر تهیه نموده بودند! ) در این برنامه شرکت نمودند و بر خود میبالیدند که توانستهاند بلیط گیر بیاورند. عدهای هم با به راه انداختن سایت اینترنتی به بهانه انجام فعالیت فرهنگی (که به خوبی از تبلیغات سایتشان مشخص است!) به چاپیدن مردم مشغولند. باید به مسوولین این "مملکت قانونمند" تبریک گفت!

دیروز صبح زمانی که در درمانگاه اورولوژی بودم کودکی که سنگ در کلیهها داشت آوردند. کودکی که به علت عدم مراجعه به موقع می بایست به طور اورژانس تحت سنگشکنی قرار میگرفت تا کلیه هایش را از دست ندهد. اما خانواده این کودک یتیم توانایی پرداخت هزینهاش را نداشتند. هزینهای که تنها برابر با یک بلیط کنسرت شجریان در بازار آزاد بود!
چگونه بغض گلویم را نفشارد؟ چگونه بر انسانیت نگریم؟ چگونه از هر چه هنر و هنردوست بیزار نشوم؟
لعنت بر مالاندوزان! تف بر چنین لذت! شرم بر آدمیان!
پینوشت:
عکس از حسن غفاری - خبرگزاری میراث فرهنگی
در همین ارتباط:
صندلی 150 هزار تومانی!
شجريان مي داند اينجا چه خبر است؟
گزارش تصویری از صف خرید بلیط کنسرت شجریان

دیروز صبح زمانی که در درمانگاه اورولوژی بودم کودکی که سنگ در کلیهها داشت آوردند. کودکی که به علت عدم مراجعه به موقع می بایست به طور اورژانس تحت سنگشکنی قرار میگرفت تا کلیه هایش را از دست ندهد. اما خانواده این کودک یتیم توانایی پرداخت هزینهاش را نداشتند. هزینهای که تنها برابر با یک بلیط کنسرت شجریان در بازار آزاد بود!
چگونه بغض گلویم را نفشارد؟ چگونه بر انسانیت نگریم؟ چگونه از هر چه هنر و هنردوست بیزار نشوم؟
لعنت بر مالاندوزان! تف بر چنین لذت! شرم بر آدمیان!
پینوشت:
عکس از حسن غفاری - خبرگزاری میراث فرهنگی
در همین ارتباط:
صندلی 150 هزار تومانی!
شجريان مي داند اينجا چه خبر است؟
گزارش تصویری از صف خرید بلیط کنسرت شجریان