Monday, May 22, 2006
سوسك ايران در تبريز
به حتم از ماجراي چاپ مطلب و عكسي در روزنامه ايران جمعه مورخ ۲۲ ارديبهشت كه در آن يك كلمه تركي به زبان طنز بيان شده بود خبر داريد. گر چه عذرخواهيهاي بسياري انجام شده است و روزنامه ايران در آذربايجان پخش نمي شود و آذريها آن را تحريم كردهاند اما گويا ماجرا همچنان ادامه دارد. راستش الآن كه اين مطلب را مي نويسم بعد از پنج ساعت تلاش توانسته ام به خانه يكي از دوستانم بيايم. شهر تبريز در عرض نيم ساعت چنان در هم ريخت كه ميبايست ميديديد. امروز ظهر در ميان مغازه داران و كسبه بازار صحبتهايي از شورش و شلوغي و اين حرفها به گوشم خورد اما جدي نگرفتم. گويا برنامهريزي از قبل صورت گرفته و همه براي برنامه امروز عصر آماده بودند.از ساعت چهار بعد از ظهر كمي كه گذشت مغازهها به تدريج بسته شدند و ازدحام مردم و اتومبيلها در خيابان بيشتر شد. تا اينكه برنامه شروع شد. جمعيت در اعتراض به مطلب روزنامه ايران (گر چه خيليها از آن بيخبر بودند!) در خيابان اجتماع كرده بودند. اما چه تجمع آرامي! فقط چندين اتومبيل شخصي و الگانس پليس آتش زدند و شيشههاي مغازهها و بانكها را شكستند. زد و خوردهاي بسياري نيز در گرفت كه حاصل آن چندين مجروح تير خورده و افراد بسياري با انواع صدمات وارده بودند.من از كشته شدن كسي خبر ندارم. تازه اينها اخباري بود كه من خودم ديدم و يا به من تلفني اطلاع دادند. جالبترين چيزي كه امروز ديدم مردم بيكار از هر طيف سني بودند كه در اطراف خيابانها ايستاده بودند و اغتشاش را به تماشا نشسته بودند. در حال حاضر گاهي صداي اتومبيلهاي پليس را ميتوان شنيد. شانس آوردم امروز را كشيك اورژانس نبودم! اما مجبور شدم تا ساكت شدن اوضاع (در حدود ساعت 10) در بيمارستان بمانم. اميدوارم اين گزارش به طور خلاصه اوضاع را توضيح داده باشد. متاسفانه دوربين خود را همراه نداشتم اما با موبايل يكي از دوستان عكسي از بانك تجارت شعبه چهارراه حافظ تبريز با شيشههاي شكسته گرفتم كه ملاحظه ميفرماييد.

Monday, May 15, 2006
این سفر
آخر هفته گذشته و اوایل این هفته را در تهران گذراندم. از معدود دفعههایی بود که به طور کامل از زمان استفاده کردم و حسابی از سفرم راضی بودم. دیدار با خانواده، ملاقات با یک دوست، دیدن هر دو پسر دایی (که پس از یازده سال به ایران آمده بودند)، و بالاخره رفتن به نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در آخرین روز مهمترین کارهایی بود که انجام دادم. امسال از نمایشگاه بد خرید نکردم اما آن طور که میخواستم هم نبود. با وجود نامنظمی ترتیب بسیاری از انتشارات و به همریختگی خیلیهاشان توانستم کتابهای درسی مورد نیازم و چند کتاب دیگر را که دوست داشتم بخرم. کتابهایی که از آن متنفرم مانند "قورباغهات را قورت بده" را بیش از همیشه میدیدم. آیا این قدر تقاضا برای این کتابها وجود دارد؟! جای تاسف است! امسال محل انتشارات طرح نو جای خوبی نبود و در عوض ققنوس مکان مناسبی داشت. انتشارات امیرکبیر هم به قدری کتاب ها را نامنظم چیده بود که دورش را خط کشیدم. اما من هر چه گشتم نشانی از انتشارات خوارزمی ندیدم. به هر حال تا پول داشتم خریدم (طبق معمول!).
راستی فکرشو بکنید در این نمایشگاه به این بزرگی یه زباله با محتویات سس گوجهفرنگی به چمن پرت میشه و سس اون به همه جا میپاشه و لباس یه نفر قراره این وسط سرتاسر سسی بشه. حالا اون یه نفر کیه؟! اگه فکر میکنید اون یه نفر من نبودم سخت در اشتباهید!
Saturday, May 06, 2006
دریاچه قوریگول
دیروز (جمعه) راهمراه با دو دوست در طبیعت گذراندم. من دیوانه طبیعت هستم و سعی میکنم از تمام لحظههای در طبیعت بودن لذت ببرم. همه چیز عالی بود و خوش گذشت و البته بسیار بیشتر خوش میگذشت اگر باران به ما امان میداد! با این که باران از صبح تا عصر بارید اما ما از رو نرفته و در زیر باران تا جایی که میشد گشتیم. زیر باران در طبیعت قدم زدن هم برای خود عالمی دارد. قوریگول نام دریاچه کوچکی در چهل و چند کیلومتری تبریز است. با این که هیچ دوربینی نمیتواند زیبایی این محل را آن طور که هست به تصویر بکشد، یکی از عکسهایی را که گرفتهام این جا میگذارم تا گوشهای از زیباییهای این دریاچه را ببینید. برای بزرگنمایی عکس روی آن کلیک کنید.
