Sunday, January 29, 2006
روزگار
1- غیبتم دیگر خیلی طولانی شده است. روی خودم را خودم کم کردم و بالاخره نوشتم. گذشته از چند روزی که در تهران بودم و چشمم به روی خانواده روشن شد و البته چند روزی که صرف امتحان کردم، باقی را اگر غلو نکرده باشم در افسردگی به سر بردم. امتحان نورولوژی خوب بود با این که تمام مطالب در ذهنم در هم آمیخته شده بود.
2- شب امتحان نورولوژی مثل دیگر شبهای امتحان خود را لعن و نفرین نمودم که چرا خواندن برخی مطالب را انباشتهام. فکرش را بکنید تا صبح با زور چای و موسیقی و اینترنت و هزار تا چیز دیگر خود را بیدار نگه داشتم و درس خواندم. راستی برخی آهنگهای آلبوم جدید محمد اصفهانی ( برکت ) خیلی حال میدهد ( به خصوص در شب امتحان! ).
3- هفته پیش در عرض دو ساعت چنان برفی بارید که به جرات میگویم شهر تبریز فلج شد. همه ماشینها در حال لیز خوردن بودند ( البته اگر روشن میشدند و از زیر برفها بیرون میآمدند و اگر در جویهای آب نمیافتادند! ). مسیر 20 دقیقهای از دانشگاه تا خوابگاه را در عرض 150 دقیقه با هزار مصیبت طی کردیم و چه بلاهایی سر این پراید بینوا نیاوردیم! تازه ما سواره بودیم و همچون پیادهها برف به صورتمان نمیخورد.
4- گر چه این برف هزاران منفعت و این حرفها دارد، نمیشود بیاید ولی یخ نزند!؟ از آنجایی که کف کفش های من مثل آینه صاف نیست (!) من هفته پیش دو بار به شدت زمین خوردم که یک دفعه آن به قدری زیبا و جالب بود که به درد پخش در تلویزیون می خورد. خودم هم خندهام گرفته بود ولی از درد نمی توانستم بخندم.
5- از آنجایی که با توجه به مشکلاتی که ذکر شد اصلا تار تمرین نکردم و کلاسهایم را به هم زدم، این دو روز را تمرین کردم تا کلاس فردا دیگر سر جایش باقی بماند. آخ که دستگاه اصفهان چه حال و هوایی دارد!
2- شب امتحان نورولوژی مثل دیگر شبهای امتحان خود را لعن و نفرین نمودم که چرا خواندن برخی مطالب را انباشتهام. فکرش را بکنید تا صبح با زور چای و موسیقی و اینترنت و هزار تا چیز دیگر خود را بیدار نگه داشتم و درس خواندم. راستی برخی آهنگهای آلبوم جدید محمد اصفهانی ( برکت ) خیلی حال میدهد ( به خصوص در شب امتحان! ).
3- هفته پیش در عرض دو ساعت چنان برفی بارید که به جرات میگویم شهر تبریز فلج شد. همه ماشینها در حال لیز خوردن بودند ( البته اگر روشن میشدند و از زیر برفها بیرون میآمدند و اگر در جویهای آب نمیافتادند! ). مسیر 20 دقیقهای از دانشگاه تا خوابگاه را در عرض 150 دقیقه با هزار مصیبت طی کردیم و چه بلاهایی سر این پراید بینوا نیاوردیم! تازه ما سواره بودیم و همچون پیادهها برف به صورتمان نمیخورد.
4- گر چه این برف هزاران منفعت و این حرفها دارد، نمیشود بیاید ولی یخ نزند!؟ از آنجایی که کف کفش های من مثل آینه صاف نیست (!) من هفته پیش دو بار به شدت زمین خوردم که یک دفعه آن به قدری زیبا و جالب بود که به درد پخش در تلویزیون می خورد. خودم هم خندهام گرفته بود ولی از درد نمی توانستم بخندم.
5- از آنجایی که با توجه به مشکلاتی که ذکر شد اصلا تار تمرین نکردم و کلاسهایم را به هم زدم، این دو روز را تمرین کردم تا کلاس فردا دیگر سر جایش باقی بماند. آخ که دستگاه اصفهان چه حال و هوایی دارد!
0 نظر:
Post a Comment
بازگشت به صفحه اصلي